خستگیم خیلی زیاد شده - خوابم رسیده به 6 ساعت ...
ولی نمدونم چرا به اون نتیجه دلخواه نمیرسم - باید تلاشم رو بیشتر کنم !!!
چند شب پیش یه خواب خیلی قشنگ دیدم - هر وقت بهش فکر میکنم حس پاکی بهم دست میده ... یعنی خدا هنوزم دوستم داره !!!
خواب دیدم توی دانشگاه بودم بعد از کلاس اومده بودم بیرون حالم خیلی بد بود - یه دختر کوچولو دیدم که داشت گریه میکرد !!!
خیلی دلم سوخت ( اصلا نمیتونم گریه بقیرو تحمل کنم ) بی اختیار دست گذاشتم از تو کیفم یه ابنبات بزرگ درآوردم حتی تو خواب هم تعجب کردم که این ابنبات از کجا اومد ؟؟؟ بهش دادم - گریش قطع شد بعد از دیدن آبنبات داشت میخندید ... وای چقدر حس قشنگی بود !!!
خواب زیاد میبینم ... شاید همین خواب هاست که منو زنده نگه میداره - دوست ندارم مثل بقیه سرد و بی روح باشم. امروز داشتم با استادم بحث میکردم یه چیزی بهم گفت که حرف دلم بود ...
گفت اون موقع دوستی ها واقعی تر بود - راست میگفت ... نه این که فقط تقصیر دوستامون باشه - نه !!!
تقصیر خودمونم هست - دیگه اون سادگی نیست ... نسبت به همه تنفر داریم - کاش میشد قشنگتر ببینیم ...
دنیای این روز های من یکم سرد شده ...
دوست داشتن عملا حذف شده - بیشتر آدم ها با اعتبارشون دسته بندی میشن !!!
قسمت سوم هابیت ( نبرد پنج ارتش ) یه جمله خیلی قشنگ میگه :
" اگر آدم ها به اندازه کافی طلا داشتند دنیا جای خیلی بهتری میشد "
کاش بجای این که به ثروتمون فکر کنیم یکم به صداقتمون فکر میکردیم.
همش داریم دروغ میگیم ...
کاش همه توی سن بچگی میموندیم ... تو همون سادگی ... توی همون دوست داشتن ...
دوستیهامون واقعی تر بود ...
حرفامون رک بود و درویی نمیکردیم ، دلمون پاک بود ...
سر هم داد نمیزنیدیم - فحش نمیدادیم - کار بد نمیکردیم
بگذریم ...
برف قشنگی اومده بود ... این برف آدمو زنده میکنه ...
واقعا عالی بوود ... من دیروز از 3 تا شهر استان گیلان گذشتم :
اولیش برف بود - دومیش بارون - سومیش افتاب !!!
یعنی راضی باشین از تنوع آب و هوایی - هر کدومو دوست دارین انتخاب کنین !!!
فردا هم بارونه - امروز تقریبا آفتاب بود.
خدا کنه بارون فردا یکم بیشتر بباره تا تمیز تر بشیم ...
یا مهدی
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: حس قشنگ، پیتزا مخلوط، صداقت، برف، آب و هوا، احساس نویس، خستگی،